مسافرت
محمد و حمید تصمیم گرفتند تا با هم به مسافرت بروند. روز موعود فرا رسید و هر کدام در ساعت مقرر شروع به حرکت کردند.
برخلاف حمید، محمد عادت داشت تند براند. او با حداکثر سرعت به سمت مقصد در حرکت بود و در تمام مدت رسیدن به مقصد فکرش را به خود مشغول کرده بود.
سرعت زیاد باعث شده بود محمد نتواند چشمش را از جاده بردارد و زیبایی های مسیر را مشاهده کند. او باید تمام حواسش را به جاده متمرکز می کرد تا اتقاقی برایش رقم نخورد. رسیدن زودتر به انتهای مسیر هدف اصلی او شده بود.
در همین زمان، حمید با سرعت متعادل به سمت مقصد در حرکت بود. او همزمان از مسیر لذت می برد و به سمت مقصد پیش می رفت. حمید در طول مسیر فرصت داشت تا درباره مقصد فکر کند و خودش را برای اتفاقاتی که در مقصد انتظارش را می کشید، آماده کند.
بالاخره حمید، با کمی تاخیر به مقصد رسید. محمد، که چند لحظه ای زودتر از او به مقصد رسیده بود در گوشه ای خسته و ناراحت نشسته بود. سرمای هوا و تاریکی شب، محمد را عصبانی و ناراحت کرده بود. حمید از ماشین پیاده شد. باخونسردی سراغ صندوق عقب ماشینش رفت. وسایلش را برداشت و چادرش را در گوشه ای برپا کرد تا سرمای استخوان سوز آن شب او را از پای در نیاورد.
محمد تازه متوجه اشتباهش شد. او در تمام مدت فقط رسیدن به مقصد را هدف قرار داده بود بدون اینکه خود را برای آن آماده کرده باشد. آن شب حمید، محمد را در چادرش جای داد و پس از صرف یک چای داغ، شروع به صحبت درباره جذابیت های مسیر نمود. محمد با حسرت تمام به حرف های حمید گوش میداد.
* بعضی ها فقط به رسیدن به مقصد فکر می کنند. بدون اینکه خود را برای آن مقصد آماده کرده باشند.
*بعضی از دانشجویان فقط درس می خوانند، بدون اینکه خود را برای دوره فارغ التحصیلی و مواجهه با بازار کار آماده کرده باشند
ارسال شده توسط :
مدیر سیستم - تاریخ درج :
1394/11/19 20:57:12گزارش به ناظر